عاشقانه

عاشقانه

دلتنگی هم حس جالبیست ..........داغ نیست اما میسوزاند
عاشقانه

عاشقانه

دلتنگی هم حس جالبیست ..........داغ نیست اما میسوزاند

برای ان مینویسم که روزی دلش مهربان بود تا بدان دل شکستن هنر نیست نه دیگر نگاهم را برایش هدیه میکنم و نه دیگر دم از فاصله ها میزنم و نه با شعر هایم دلتنگی ام را فریاد میزنم مینویسم تا شاید باور کند نامهربانی اش را...

نظرات 3 + ارسال نظر
دکتر سید محمد دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 11:50

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است

کوک کن ساعتِ خویش !
که مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب

کوک کن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند

کوک کن ساعتِ خویش !
که سحرگاه کسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است

کوک کن ساعتِ خویش !
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند

کوک کن ساعتِ خویش !
که در این شهر، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی

کوک کن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است

saeeid144 دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 11:36

عمگین و قشنگ

yasin یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 15:12

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.